If USA was good, the “USB” never has been invented 😒
پستهای دستهبندی شده به عنوان روزنوشت
شیعةُ علیٍّ
شیعةُ علیٍّ هم الذین … و هم الذین لایراهم الله حیث نهاهم و لا یفقدهم حیث امرهم …
شیعیان علی(ع) کسانی هستند که … و خداوند آنها را در جایی که نهی کرده، نمیبیند و در آن جا كه امر كرده، هميشه حاضر مىبيند …
امام حسن عسکری(ع)
(بحارالأنوار / ج65 / ص163)
جالب بود؛ خداوند آنها را «نمیبیند» و «میبیند».
کجاست اون شکلک مرتبط؟!
وقتی بعضی کانالهای تلگرامی (به خصوص کانال خبرگزاریها) رو میخوانم، گاهی سردرگم میشوم که چطور نظرم رو در مورد اون مطلب با شکلکهای پای مطلب ابراز کنم؟
اگر لایک کنم یا قلب بذارم یعنی «موافقم» اگر دیسلایک کنم یا شکلک فحش (🤬) بذارم، ممکنه اینطور برداشت بشه که با موضوع یا فردی که در مطلب ازش یاد شده مخالفم؛ دقیقا با چه شکلکی میشه به نویسندهی مطلب گفت که تو خیلی … چیز یعنی شما در نوشتن مطلب سهلانگاری کرده و خطا کردهاید که این مطلب را نوشتهاید؟ 😑
جهانبینی از «دانشجویان نخبه»
«تعارف در اجرای قوانین» … نه، بذار اینجوری بگویم: در میان بیقانونی و ضعف فرهنگی، اگر برای ایجاد یک محیط فرهنگی و مثبتاندیش زیادی عجله کنی چه میشود؟
گروهی که با نام دانشجویان نخبه ایجاد شده بود، کم کم هم از غیر دانشجویان پر شد و هم از مطالب نانخبگی. حالا در این شرایط باید چه کاری انجام میشد؟ تسامح؟ اخراج؟ بزرگترین اشتباه، بزرگ کردن گروه بود و البته برنامهی خاصی هم برای گروه وجود نداشت.
کمکم مثبتاندیشی گروه مسخره شد و البته دروغ چرا، اعضای گروه هم عمر کردند و هم از طوفان بیرون از گروه که همه را برده، به آنها هم رسید؛ نتیجه هم چند سری اخراج که از احترامات کم میکرد و ظاهرا فایدهای نداشت و در نهایت بستن گروه (نمیدانم چرا این لغت «collapse» همش در ذهنم میچرخد).
اما این تراژدی چند روز پیش به کمدی تبدیل شد؛ به نحوی که گروه به جانشین مدیر رسید و گروه احیا شد، بعضی کاربران خارج شدند، کاربران اخراجی وارد شدند و نام گروه به آزاد اندیشی مزین شد؛ آزاد اندیشیای هم که همه میدانیم یعنی چه! یعنی تماشای فوروارد اخراجیها از کانالهای بیسروته و سپس غرغر در ذیل آن!
بیشتر از این حوصلهی نوشتنم نمیآید، مجبور به ترک گروه شدم اما حیف از خاطراتی که به خاطرش سالها گروه را نگه داشته بودم. خندهام گرفته است؛ یاد ایمیلی که قبل از تشکیل گروه برای آقای نیرومند فرستاده بودم افتادم و فکرهایی که در سر داشتم!
سر تا پا شبیه جهانی که در آن زندگی میکنیم است، همین!
یک سوال فنی
اعتقاد دارم خیلی از مشکلات اعتقادی و معرفتی ما به این خاطر است که اکثر افراد ما این روزها به طور کامل از منابع دست اول دینی (قرآن، نهجالبلاغه، صحیفه سجادیه و دعاهای ائمه) قطعاند و نهایتا اگر در این دنیای شلوغ همت کنند و به مراسمات مذهبی بروند، بعد از اینکه در یک مراسم دعا مقداری متن مجهول عربی میشنوند و میخوانند (و وقت نمیکنند ریز ترجمه آن را بخوانند)، مقداری جملات فارسی هم تحت عنوان دین از این و آن میشنوند (میخواستم بنویسم از علما یا روحانیون، دیدم بدبختانه خیلی از پامنبریها این روزها گیر عدهای صورتی و پروانهای افتادهاند!).
اگر برای تمام ادعیه و آیات قرآن بهترین ترجمهی فارسی را داشته باشیم (که نداریم) و اگر به بهترین شکل و در همه حالات آن را برای افرادی که دارند در یک مجلس میشنوند و میخوانند روی نمایشگر و پروژکتور و ویدیووال نمایش بدهیم (که نمیدهیم)، باز هم آن حس و حالی برای فرد ایجاد نمیشود که فقط پنج آیه یا فراز از یک دعا را خودش بفهمد و بخواند.
حالا در روزگاری که حتی زبان فارسی رسمی هم برای بعضی نیاز به ترجمه دارد(!) و هرروز هم از عربی دورتر میشویم، باید چهکار کنیم تا یک فرد عادی از جامعه به سرعت جذب جملات ادعیه شود و آن را بفهمد؟
یا رب این شام را سحر گردان…


به یاد برف متقارن با نیمه شعبان
صفر یک
11011000 10110011 11011001 10000100 11011000 10100111 11011001 10000101 00001010 11011000 10100111 11011001 10000101 11011011 10001100 ادامهی مطلب
چینی کرمی من
سالها میگذرد؛ حادثهها میآید؛ انتظار فرج از نیمهی آبان کشم…
مَثَل امام…
مَثلُ الْامامِ مَثَلُ الْکعْبَةِ، اذ تُوْتی وَ لَا تَأْتِی…

برای صابر راستیکردار…
دیشب مشغول کار روی موتور بودم و گوشی کنارم بود. صدای اعلان آمد و برداشتم؛ دیدم سروش+ اعلان تبلیغاتی داده که «به حمایت از خالق هنرمند فونت وزیر، صابر…»، اعلان را حذف کردم.
چند لحظه فکر کردم، «حمایت»؟ «فونت وزیر»؟ «صابر»؟ سروش+ را باز کردم، پیام این بود:

«میخوان از صابر راستیکردار حمایت کنن؟ چطور؟ چرا الان؟». چشمهای خستهام بین کلمات دنبال جواب میگشت: «هزینههای درمانی؟ اون که سن و سالی نداره!»؛
لینک مطلب را خواندم. راستش، چی بگم، شُکرهای بعد از شرح ماوقع بیشتر دلم را آتیش زد…
صابر راستیکردار را از سال ۹۵ شناختم. زمستان آن سال وسط درگیریهای کنکور میخواستم دوباره وبسایتی برای خودم بسازم تا مطالب و نمونهکارهایم را منتشر کنم. دنبال قالب رایگان و زیبا برای وردپرس میگشتم که قالب فعلی سایت را پیدا کردم:

همیار وردپرس آن را در نسخههای فونت وزیر، یکان و عربیک کوفی منتشر کرده بود و من که برای اولینبار نام فونت وزیر را میشنیدم با شک آن را نصب کردم و نه تنها تا امروز جایگزینی برای این قالب با این فونت پیدا نکردم بلکه فونتهای وزیر و شبنم تبدیل به اصلیترین فونتهای کار من شدند…
امیدوارم که خود صابر این مطلب را هیچوقت نخواند؛
از وقتی مطلب وبلاگش را میخواندم، فکر میکردم که شاید روزی همدیگر را ببینیم، با هم صحبت کنیم، از باطن افراد خبر ندارم اما چون در مطالبش دغدغههای خودم را دیدم فکر میکردم شاید با هم پروژهای را شروع کنیم، روی او به عنوان یک توسعهدهنده که گرفتار آفت روشنفکری مدرن این روزها نشده و یک پایه برای دنیای نرمافزارهای آزاد حساب باز کرده بودم؛ فکر است دیگر…
حالا راستش من از او ناامیدترم؛ نمیدونم…
پ.ن: شاید الان بهترین موقع برای حمایت مالی از صابر راستیکردار به خاطر پروژههای رایگانش باشه، شاید هم آخرین موقع…